آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گل پسر ماماني

برف در خانه

    تو یه روز سرد برفی با دلم مثل پرنده لب حوض کنار نرده هر چی گشتم جای گرمی بهتر از دلت ندیدم میشه دوستم داشته باشی؟ آخه بیرون خیلی سرده... سلام عشق ماماني ديروز از صبح برف داشت مي باريد امسال زمستون براي اومدن يكم عجله داشت آسمون هم همش در حال باريدن بود و زمين و يك دست سفيد پوش كرده بود تو هم همش پشت پنجره با يه حسرتي نگاه مي كردي و مي گفتي (مامان بريم فَف بازي كنيم) منم از اونجايي كه از سرما چسبيده بودم به بخاري مي گفتم آخه سرده ماماني سرما مي خوريم شب وقتي بابايي اومد خونه تو با خواهش به بابايي ي گفتي (بابا بريم فَف بازي كنيم آخه دوست دارم) وقتي باز با جواب منفي روبرو شدي به بابا گفتي (پس ...
18 آبان 1390

اسكوتر

  ماماني چهارشنبه چون من بايد مي رفتم دكتر نمي رسيدم بيام مهد كودك دنبالت براي همين دايي عابدين اومده بود دنبالت كار دكتر منم خيلي طول كشيد و تا بيام خونه ساعت نه شب شده بود تو كه رسيده بودي خونه به دايي گفته بودي بهم زنگ بزنه گوشي رو گرفتي گفتي (مامان كوجايي فَفتي آمبول بزني) گفتم آره عزيزم زود ميام پيشت كه گفتي (تو نيومبدي دونبالم دوسِت دارم بيا ايشم) با اين حرفايي كه مي زدي نمي دوني چقدر پشت تلفن ذوق كردم بهت گفتم باشه زودي ميام بعد هم تو پشت تلفن كلي برام بوس فرستادي، وقتي كار دكترم تموم شد با اون لاوي كه تو تركوندي دلم خواست برات يه چيزي بخرم رفتم مغازه اسباب بازي فروشي كه چشمم به اسكوتر افتاد كه چند باري تو پشت مغازه...
14 آبان 1390

مهمون آريا

سلام به دردونه مامان ديروز ماماني باباي پرهام اومده بود مهد كودك دنبالتون (دست باباي پرهام درد نكنه كه تو هم از مهد گرفته بود) جلوي در خونمون از پرهام خداحافظي كردي و ما رفتيم خونمون توي خونه داشتم لباساتو عوض مي كردم كه ديدم زنگ مي زنن وقتي درو باز كرديم ديدي پرهام گريون بغل مامانشه كه مي خوام برم پيش آريا منم به خاله مهشيد گفتم بزارش بمونه برو به كارات برس بعد بيا دنبالش نمي دوني با اين حرف من انگار دنيارو بهتون دادن دوتايي خوشحال و خندان رفتين و مشغول بازي شدين اوايلش خوب بودين و باهم كنار مي اومدين اما هرچي مي گذشت لجبازياي شما هم بشتر مي شد ولي خيلي جالب با هم بازي مي كردينو همديگرو تهديد مي كردين مثلا"‌وقتي تو يه اسباب بازي ...
11 آبان 1390

اژدها ترسناك

  سلام به قند عسل مامان، چند وقتي بود كه همش به ماماني مي گفتي (مامان برام يه اژدها بوزورگ بخر حيبونامو بخوره) بعد با يه مظلوميت گفتي (ديگه ارشته مهربون برام آيزه نمي ياره) منم كه مي دوني فرزند ذليل، بهت گفتم اگه پسر خوبي باشي خودم برات جايزه مي خرم (ديگه وقتشه اين فرشته مهربونو يه جورايي از بين ببرم ديگه خسته شدم از بس من جايزه خريدم و اين فرشته مهربون شيرين شد بنا بر اين تصميم گرفتم از اين به بعد جايزه هات از طرف خودمو بابايي بهت داده بشه) بعد از يه مدتي كه تقريبا" هرشبش از من يه اژدها مي خواستي رفتم و برات خريدم وقتي چهارشنبه اومدم كهد به عنوان جايزه البته از طرف خودم بهت دادم خيلي خوشحال شده بودي توي راه همش ...
7 آبان 1390

اندراحوالات آريا

  ماماني اين چندروز بدترين روزاي زندگيم بود همش مريضي و تب و دارو و آمپول و آزمايش و دوا و دكتر ديگه شباهم كابوس دكتر مي ديدم نمي دونم اين تب لعنتي كي مي خواد دست از سرت بر داره ديگه واقعا"‌كم آوردم هرشب دارم برات شياف بر مي دارم طوري شده كه كابوس نصف شباتم شامل آمپول و شيافه ديگه هزار جور آزمايش دادي ولي توي هيچكدوم عفونت پيدا نشده ولي نمي دونم اين تب نشونه چيه، از سه شنبه خونه نشين شدم به دستور دكتر غذاهات شدن سوپ و مرغ آپز و .... بي مزه ترين غذا ها بدون هيچ نوع چاشني ولي چاره چيه مجبوري بخوري الهي برات بميرم كه دم نمي زني امروز ديگه مرخصي مامان تموم شد ولي باز بايد صبح مي رفتي آزمايش (دكتر يه چكاب كامل برات ن...
4 آبان 1390

آريا اونيفورم پوش مي شود

  ماماني ديروز مهدكودكتون به مناسبت روز جهاني كودك و ولادت امام رضا براتون جشن گرفته بود و مامانارو دعوت كرده بودن خدارو شكر كه ساعت 6 عصر بود و من تونستم بيام وگرنه شرمنده گل پسرم مي شدم وقتي ما اومديم توي سالن مهد شما بچه هارو نشونده بودن روي صندلي ها رديف جلو چشم چرخوندم تا پيدات كنم وقتي توي اون لباس آبي ديدمت كلي ذوق كردم (آخه ما فقط براي اندازه لباساتون رفته بوديم و خياط لباساتونو مستقيم داده بود مهد براي امروز براي همين ما لباساتونو نديده بوديم) تو هم وقتي منو ديدي اينقدر خوشحال شده بودي كه نگو همش بر مي گشتي سمت من مي گفتي (مامان خيلي دوست دارم) منم قربون صدقت مي رفتم و مي گفتم منم دوست دارم عزيزم حسابي تا شروع برنامه love...
4 آبان 1390

دوست دارم

  سلام به عزيزترين كسم توي زندگي به عشق خودم به همه وجودم به پسري خوشگل ماماني چند روزي بود كه پست جديد از كارا و شيطونيات نذاشته بودم آخه اين مدت مريضيه تو براي ماماني هم حوصله و اعصاب نذاشته بود ولي امروز ديگه تصميم گرفتم بيام و آپ كنم.  وقتی اومدم توی سایتت با کلی نظر از طرف دوستای خوبمون روبرو شدم که باز با محبتاشون با کامنت هایی که برامون گذاشتن شرمندمون کردن ولی من به خاطر زیاد بودنشونو و کم بودن وقتم فقط مجبور شدم بدون پاسخ تاییدشون کنم امیدوارم منو ببخشن.   جواب آزمايشتو كه بردم دكتر نشون دادم خدارو شكر هيچ نوع عفونتي توي بدنت پيدا نشده و تب زياد و بالايي كه داشتي ويروسي بوده ولي هنوز سرفه هاي بدي ...
2 آبان 1390

عمليات بزرگ مامان

آرياي مامان عزيزم، با تو مي مانم، بي آنكه دغدغه هاي فردا را داشته باشم، زيرا مي دانم فردا ،‌بيش از امروز دوستت خواهم داشت عزيز مامان روز كودك را به تو كوچولوي دوست داشتنيم و تمام كودكان دنيا بخصوص دوستاي كوچولوي سايتيمون تبريك مي گم گلم روزت مبارك   هميشه دغدغه جدا كردن رختخوابتو از خودم داشتم آخه جداي اينكه تو خيلي موقع خواب به آغوش ماماني وابسته شده بودي منم خيلي به تو شيطونك وابسته شده بودم به طوريكه اگه دستت توي دستام نبود خوابم نمي برد چند وقتي بود كه مي خواستم شروع كنم به اينكه جاي خوابمونو از هم جدا كنيم ولي هميشه تنبلي مي كردم و اونم به خاطر وابستگي بود كه هنگام خواب بهت پيدا كرده بو...
16 مهر 1390

فرشته مهربون

ماماني به پيشنهاد خاله زهرا رفتم برات بَن بِن بُن خريدم مي گفت براي ياد گيريت خوبه چون خودش با محدثه كار مي كنه يه كتابه شعرم برات خريدم كادو كردم دادم مهدكودك بهت جايزه بده وقتي اومدم مهد دنبالت ديدم خاله مونا داره بهتون مي گه كه فرشته مهربون ديده كه پسر خوبي بودي و حرف مامانتو گوش دادي برات جايزه آورده، دست اين فرشته مهربونه غيبي درد نكنه پولشو مامي ديم زحمتشو ما ميكشيم اونوقت به اسم فرشته مهربون تموم ميشه ، وفتي از كلاس اومدي بيرون خيلي خوشحال بودي كه جايزه گرفتي موقع رفتن سمت خونه به من گفتي (هبا تاليكه شب شد چرا دير اومبدي دنبالم) منم براي توجيح كردن اينكه دير مجبورم بيام دنبالت در مورد فصل پاييز و ز...
12 مهر 1390