محرم 1390
سلام به جيگر مامان، عزيزم يكسال ديگه هم از محرم گذشت و ماماني زنده بودم و تونستم نذرم و ادا كنم و لباس سقايي به تنت بپوشونم نمي دونم سال ديگه زنده باشم يا نه ولي اميدوارم كه سقاي كربلا هميشه پشت و پناهت باشه عزيز دلم. وقتي مي خواستم لباستو تنت كنم اولش نمي زاشتي چفيتو سرت كنم با گريه مي گفتي (مَدِه من دوختَرَم اين براي دوختَراست) كه باكلي توضيح و كلك راضي شدي بزاري ببندم سرت هر آشنايي هم مي ديدت نمي دونم با خودشون فكر مي كردن كه دارن باهات شوخي مي كنن زود بهت مي گفتن مگه تو دختري روسري سر كردي كه ما بايد پشت سرت كلي ابرو بالا مينداختيم كه اين حرفو نزنين تو هم زود اخم مي كردي مي گفتي (مامان ديدي دوفتَم من دوختَر نيستم ) دوبار...
نویسنده :
مامان معصومه
10:55