آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گل پسر ماماني

محرم 1390

سلام به جيگر مامان، عزيزم يكسال ديگه هم از محرم گذشت و ماماني زنده بودم و تونستم نذرم و ادا كنم و لباس سقايي به تنت بپوشونم نمي دونم سال ديگه زنده باشم يا نه ولي اميدوارم كه سقاي كربلا هميشه پشت و پناهت باشه عزيز دلم. وقتي مي خواستم لباستو تنت كنم اولش نمي زاشتي چفيتو سرت كنم با گريه مي گفتي (مَدِه من دوختَرَم اين براي دوختَراست) كه باكلي توضيح و كلك راضي شدي بزاري ببندم سرت هر آشنايي هم مي ديدت نمي دونم با خودشون فكر مي كردن كه دارن باهات شوخي مي كنن زود بهت مي گفتن مگه تو دختري روسري سر كردي كه ما بايد پشت سرت كلي ابرو بالا مينداختيم كه اين حرفو نزنين تو هم زود اخم مي كردي مي گفتي (مامان ديدي دوفتَم من دوختَر نيستم ) دوبار...
19 آذر 1390

يك روز خاطره انگيز با آرمان و آريا در سرزمين عجايب

عزيزم چند وقتي بود كه مي خواستيم با يكي از دوستاي خوبمون توي سايت قرار بزاريم تا از نزديك همديگه رو ببينيم و دوستيمونو مستحكم تر كنيم اما نمي دونم چرا نمي شد تا اينكه پنج شنبه اين طلسم شكسته شدو با هماهنگي قبلي قرار شد با همديگه بريم قلعه سحر آميز كه ما با خاله جون (مامان آرمان گل)جلوي مترو ارم قرار گذاشتيم آخه مي دوني ما قرار بود از كرج بيايم براي همين خاله جون محبت كردنو گفتن جلوي مترو مياين دنبالمون وقتي رسيديم هيچكدوم نتونستيم همديگه رو پيدا كنيم براي همين قرار دوممونو جلوي باغ وحش ارم گذاشتيم تو همش مي گفتي (مامان كي ايخواد بياد اوستم) وقتي از دور ماشين خاله نمايان شد تو خيلي خوشحال شدي همش مي گفتي (آخ جون ماشينه قرمز) درصورتيكه م...
12 آذر 1390

مهربونياتو دوست دارم

  ديروز عزيزم ماماني به طرز وحشتناكي سر درد داشتم (ميگرنم گرفته بود) وقتي رفتيم خونه من از سر درد دراز كشيدم الهي برات بميرم كه اومده بودي كنار من خيلي مظلومانه نشسته بودي ولي ماماني دوست داشتم بلند بشم ولي واقعا"‌نمي تونستم تا اينكه ديدم رفتي بالشته خودتو آوردي كنارم نشستي بالشتو گذاشتي روي پات خيلي آروم گفتي (مامان بيا رو آپم بِگاب نازت تونم سرت اوب شه= روي پام بخواب) اينقدر ذوق كردم از مهربونيت سرم و گذاشتم روي پات همچين خوشگل با دستاي كوچولوت نازم مي كردي مي گفتي (نازي نازي سره مامانم اوب شي) ديگه قند توي دلم آب شد نمي دونم معجزه عشق تو بود كه ديگه سردردمو حس نمي كردم و يادم رفت كه چند دقيقه پيش نزديك بود از سر درد...
9 آذر 1390

مسابقه ني ني و محرم

در کربلا حسین را یاری کرد با دست بریده هم علمداری کرد لب تشنه ولی به یاد لب های حسین از آب گذشت و آبروداری کرد خدايا اين سقا كوچولوي مارو در پناه خودت نگه دار آمـــــــيـــــــــــــــــن ...
6 آذر 1390

پس انداز

  سلام عشق مامان خوبي نفسم ديروز بابايي برات يه قلك بزرگ خريده بود كه پس انداز كردنو بهت ياد بديم تو هم اينقدر خوش حال شده بودي كه نگو از انداختن پول توي قلك خيلي خوشت اومده بود همش مي گفتي (مامان اول بده اِندازم اوللَكَم) اينقدر هم اين پس انداز كردنو خوب ياد گرفتي كه همون ديشب نزديك چهل پنجاه تومان پول پس انداز كردي ديگه ول كن هم نبودي ديگه مجبور شديم بگيم كه پولامون تموم شده مي گفتي (خوب من گوناه دارم مي خوام اولامو فَسَنداز كنم) قرار گذاشتيم كه فردا دوباره هم بابايي هم ماماني بريم سركار پول بياريم بديم تو شيطونك تا پس انداز كني.  ديروز از مهد كه اومديم خونه تو خيلي كسل بودي ساعت هفت گرفتي خوابي...
2 آذر 1390

عروسك شويي

ماماني اين چند روز توي خونه حسابي براي خودت پادشاهي كردي چهارشنبه هم به خاطر تو سركار نرفتم گفتم بيشتر استراحت كني تو هم حسابي موندن توي خونه در كنار مامان زير دندونت مزه كرده بود وقتي ازت مي پرسيديم آريا فردا بريم مهد كودك مي گفتي (اِبوز مي رم مي خوام ايشت بمونم= يه روز مي رم ). چهارشنبه از فرصت استفاده كرديمو اتاقتو ريختيم بيرون تا تميز كنيم تو هم حسابي به خياله خودت داشتي كمك مي كردي البته يكم كاراي ماماني رو بيشتر مي كردي اونم عيب نداشت چون از اين كه فكر مي كردي داري به مامان كمك مي كني خيلي خوشحال بودي بعد از تميز كردن اتاقت تمام عروسكاتو ريختيم بيرون كه بشوريم تو اولش از چند تا از اونا كه پشمالو تر از بقيه بودن مي ترسيدي مخصو...
28 آبان 1390

عيد غدير

  شبی در محفلی ذکر علی بود شنیدم عارفی فرزانه فرمود اگر آتش به زیر پوست داری نسوزی گر علی را دوست داری خورشید شکفته در غدیر است علی باران بهار در کویر است علی بر مسند عاشقی شهی بی همتاست بر ملک محمدی امیر است علی       عيد غدير خم بر همگان مبارك   ...
23 آبان 1390

تشكرنامه

سلام به همه دوستاي خوب خوب سايتيم (خاله ها و دايي هاي خوب و مهربون آريا) خواستم از طريق اين پست يه تشكر مخصوص و ساده از همه ي دوستاني كه توي اين مدتيكه آريا مريض بود من و تنها نذاشتنو مرتب با كامنتهاي پر از مهر و محبتشون دلداريم دادن و هر روز جوياي حال پسر گليه من شدن و اون دسته از دوستاي خيلي خيلي گلم كه حتي براي بهبودي تب آريا نذر هم كردن واقعا" از همتون ممنونم و اينكه واقعا"‌واقعا"‌با اين كه هيچكدومتونو تا به حال نديدم اما همتونو خيلي خيلي دوست دارم. باور كنيد به نظر من دوست داشتن و دوست بودن احتياجي به ديدن نداره محبت از راه قلب وارد دل آدما مي شه نه از راه چشم و اما حال آريا به لطف دعاهاي شما و لطف خدا با مصرف آنتي...
23 آبان 1390

بابابزرگ

سلام زندگيه من ،ماماني ديروز حسابي گريه مامانو در آوردي الان با خودت مي پرسي چرا من كه چيزي نگفتم درسته تو چيزي نگفتي فقط يه سئوال ساده پرسيدي اونم اين بود كه موقع ديدن كارتون بن تن وقتي بابابزرگ بن تن و ديدي رفتي عروسكشو آوردي گفتي (مامان اين بابابوزورگه بن تنه ) منم بي خبر از سئوالي كه مي خواي بپرسي گفتم آره عزيزم كه تو گفتي (پس بابابوزورگه من كوش من چرا ندارم) اينجا بود كه بغض گلوي مامانو گرفت و بهت گفتم بابابزرگه تو رفته پيشه خدا تو گفتي (خوب بگو بياد پيشه من، من بابابوزورگ مي خوام ميبين بن تن بابابوزورگ داره منم مي خوام) هركاري كردم ديگه نتونستم جلوي اشكامو بگيرم و تمام خاطراتي كه با بابابزرگت داشتم و يادم و اومد وقتي من گري...
22 آبان 1390