آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

گل پسر ماماني

سري اول عكس ها

سلام سلام به همه دوستاي گلي كه با اينكه ما خيلي كم كار شديم توي سر زدن و آپ كردن همچنان به يادمون هستن و مارو فراموش نكردن ولي باور كنين هنوز كه هنوزه نتونستم كارامو به روال عادي برگردونم اينقدر سرم شلوغه كه نتونستم نظراته شما دوستاي گلمو تاييد كنم اميدوارم كه منو ببخشيد و اينو دليل بي معرفتيه من ندونين باور كنين اولين ماه از سال جديد اصلا"‌براي من خوب نبوده اول اين مشغله هاي كاري دوم هم يه بحران خيلي جدي و بدي رو توي زندگي پشت سر گذاشتم كه خدارو شكر به خير گذشت اميدوارم از اين به بعدش برام خوب باشه اينارو گفتم كه شما دوستاي گل بدونين كه با تمام دلتنگيهام براتون ولي واقعا"‌واقعا"‌نمي تونستم بيام بهتون سر بزنم و نظرا...
26 فروردين 1391

اولين پست سال 1391

سلام به همه دوستاي گل كه حسابي دلمون براتون تنگ شده بود واقعا"‌توي اين سفر كه يكمي هم طولاني بود احساس مي كردم يه چيزي گم كردم دلم حسابي براي نوشته ها و خاطراته زيباتون تنگ شده بود حسابي دلم هواي شيطنت هاي كوچولوي هاي دوست داشتنيتونو كرده بود ولي بالاخره مسافرت ما هم تموم شد و جاي همگيتون هم خالي بود خيلي خوش گذشت اميدوارم اين ايام نوروز به همه دوستاي خوبم هم خوش گذشته باشه و سال خوبي رو براتون آرزو مي كنم. و اما از آريا بگم كه حسابي توي اين سفر تا تونست شيطوني كرد و آتيش سوزوند. همسفراي ما دوتا از بهترين دوستاي بابايي بودن با خانوادشون كه خيلي همپاي خوبي هم براي بازي با آريا بودن مقصد سفر ما هم بندر عباس بود به ...
15 فروردين 1391

خداحافظي سال90

سلام پسر گلم    عزيزم چهارشنبه آخر سال هم تموم شد و چيزي نمونده تا شروع يه سال ديگه يك سال ديگه از عمرمون گذشت ساعت ها همچين به سرعت مي گذرن كه اصلا"‌متوجه گذر زمان نمي شي وقتي به خودت مي ياي و توي آيينه نگاه مي كني تازه با خودت مي گي هي چه زود گذشت پسر گله مامان اميدوارم كه از تك تك ثانيه هاي عمرت نهايت استفاده رو بكني تا فردا روزي حسرت از دست دادنشونو نخوري من و بابايي هم تمام سعيمون و مي كنيم كه بهترين ها رو برات فراهم كنيم. ديروز بدليل چهارشنبه سوري بودن و تبديل شدن خيابان ها به ميدان جنگ مهد كودكتون ساعت 2 تعطيل مي شد براي همين دايي عابدين اومده بود دنبالت وقتي ماماني رسيدم خونه مشغوله بازي بودي و خيلي خوش...
27 اسفند 1390

آريا....!!

سلام به همه ي وجودم عزيز دلم اين روزها توي همه ي خونه ها پر از تكاپويه همه دغدغه نو شدن و تميز شدن دارن براي رفتن به استقبال بهار براي شروع يه سال جديد و نو ما هم از اين تكاپوها غافل نبوديم و خودمون و آماده رفتن به پيشوازه بهار مي كنيم كاراي خونه تكونيمون كه تموم شده كاراي خريدامون هم خريداي تو شيطونك و من تموم شده و فقط مونده يكم از خريداي بابايي اميدوارم سال جديد براي همه سال خوبي باشه. اين آخر هفته دايي عابدين و مامان هما اومده بودن خونمون كه تو از اومدن مامان هما خيلي خوشحال شده بودي چون اين ديدارتون يكم از حد معمول طولاني تر شده بود از خوشحالي همش دورو بر مامان هما مي پلكيدي و تند تند مي گفتي (مامان هوما دلم برات تنگ ش...
20 اسفند 1390

مهربونياتو دوست دارم

سلام به شادي زندگيم عزيز دلم امروز مي خوام از تو بنويسم البته مي دونم هميشه اينكارو مي كردم و از تو مي نوشتم از كارات و شيطونيات و شيرين زبونيات اما امروز مي خوام از مهربونيات بنويسم از اين كه چقدر خوشحالم كه خدا برترين و بهترين حس دنيا رو به من داده حس زيباي مادر بودن و اين حس زيبا رو با وجود تو و مهربونيايي كه تو وجودت هست تكميل كرده نمي دوني عزيزم كه چقدر برام لذت بخشه وقتي عصرا كه مي يام دنبالت مهد بعد از سلام اولين جمله اي كه مي گي اينه كه (ماماني دلم برات تنگ شده بوده بود) يا مواقعي كه توي خونه مشغوله بازي هستي و من غرقه تماشاي توام و از ديدنت لذت مي برم كه تو هر از چند گاهي ما بين بازيهات دستاتو باز مي كني و لباي خوشگلتو غنچ...
17 اسفند 1390

سه روز با محدثه

سلام به دردونه ي خودم عزيزم اين آخر هفته فكر كنم به تو كه خيلي خوش گذشت آخه خاله زهرا اينا از چهارشنبه اومدن خونمون و تو هم حسابي با محدثه بازي كردين خداييشم خيلي خوب با هم ديگه كنار مي اومدين به جز چند تا موارد خيلي كوچيك كه سر اسباب بازيها دعواتون مي شد كه اونم زود خودتون به نتيجه مي رسيدين شبا هم تا ساعت 2 و 3 بيدار بودين و ما به زور مي خوابونديمتون تازه جالبش اين بود با اين كه شبا دير مي خوابيدين صبح ها هم به ذوق همديگه خيلي هم زود بيدار مي شدين ظهرا هم كه نمي خوابيدين ديگه من و خاله زهرا داشتيم از كم خوابي مي مرديم. پنج شنبه با خاله اينا رفتيم پياده روي و يكسري هم خريد كرديم براي شما شيطونا كه من يه زنجير و پلاك ون يكاد برات خري...
13 اسفند 1390

چرا؟

سلام عشقه مامان عزيزم بزار اول دليل كمتر اومدنم به سايت و دير به دير آپ كردنمو بگم تا بعد ها فكر نكني به خاطر تنبلي ماماني بوده دليلش اينه كه آخر ساله و توي اداره ماماني حجم كاريه به طرزه وحشتناكي بالا رفته به طوريكه كه تمام مدتي كه من سره كارم اصلا" وقت سر خاروندن ندارم و براي همين نمي تونم توي سايتت برم براي آپ كردن توي خونه هم كه تو شيطونكو و كاراي خونه مانع از رفتن توي سايت مي شه چون تا من مي خوام بشينم پشته كامپيوتر تو زودتر از من رفتي نشستي كه برات بازي بياريم تا بازي كني براي همينه كه ماماني نسبت به قبل كمتر مي تونم سايتتو آپ كنم يا به دوستاي گلمون سر بزنم. تازگي ها با سئوال پرسيدنت كم مونده ديونم كني هر...
6 اسفند 1390

آرياي راستگو

سلام به فرشته کوچولوی مهربونه خودم جمعه صبح که از خواب بیدار شدی سینت خروسکی بود برای ناهارت سوپ درست کردم تا ببینم اگه حالتش وخیم تر نشد دیگه نبرمت آمپول بزنی ولی عصری وضعیتت بهتر که نمی شد بدتر هم می شد برای همین غروب با بابايي رفتيم هم يه دوري بزنيم هم آمپولتو بزنيم به بابايي گفتم اول بريم براي آريا يه جايزه بخريم بعد بريم سمته درمانگاه، جايزه به انتخاب خودت يه ماشين خريدي توي راه من داشتم به بابا مي گفتم زود بريم درمانگاه تا يكي هنوز داغه جايزشه آمپولشو بزنيم كه تو به من گفتي (منو ميگي) منم خندم گرفت گفتم نه ماماني تو رو نمي گم كه گفتي (نخيرم منو مي گي من آمبول نمي زنم) منم گفتم چرا فكر مي كني كه تورو مي گم كه تو گف...
29 بهمن 1390

خدايا شكرت

سلام به زندگيه مامان كه اگه تو نباشي منم مي ميرم ديروز هم برام روز خوشحال كننده اي بود هم روز غم انگيزو ناراحت كننده اي ديروز برات از بيمارستان فوق تخصصيه كودكان مفيد وقته مغزو اعصاب گرفته بودم تا ديگه همه دكترا رو برده باشمت بابنه پلك زدنت كه خيالم راحت راحت باشه صبح با دايي عابدين راهيه بيمارستان شديم از 7 صبح اونجا بوديم تا ساعت 11 نوبتمون شد كه دكتر غُفاري گفت نمي شه گفت تيكه يه جورايي مثله عادت مي مونه ولي براي اينكه خيالت جمع بشه برات نوار مغز مي نويسم تا از همه لحاظ مطمئن بشي كه تشنج نيست و آسوده بشي وقتي نوار مغز برات نوشت خود بيمارستان براي سه ماه ديگه وقت مي داد و از اونجاييكه من تا سه ماه ديگه ديوونه مي شدم از دكتر پر...
25 بهمن 1390