آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

گل پسر ماماني

آريای مامان مريض شد

پنج شنبه بابايي خونه بود عصر با هم رفتيم دنبال مامان بزرگ شفيقه و عمه نرگس دسته جمعي رفتيم پارك تو كيان حسابي بازي كردين وقتي رفتيم قسمت اسباب بازي ها تو زودي رفتي توي اتاقك گريم نشستي روي صندلي كه (مي خوام مرد عبوتي بشم) منم نمي خواستم ديگه گريمت كنيم ولي تو كوتاه نيومدي و آخر سر هم بابايي قبول كرد كه دوباره گريم شي خيلي جالب از اولش نشستي تا آخرش مواقعي كه روي صورتت كار مي كردن يه پلكم نمي زدي بعد از پارك موقع برگشت تو توي ماشين خوابت برد خونه مامان بزرگ مجبور شدم گريم صورتتو با آب و پنبه پاك كنم تا بيدار بشي وقتي از خواب بيدار شدي بردم صورتتو شستم احساس كردم كه تب داري ولي هرچي من مي گفتم آريا تب داره عمه اينا مي گفتن بخاطر...
11 مهر 1390

دايرة الغات آريا

ديروز دايي عابدين اومده بود خونمون البته جديدا" اومدنش فقط و فقط به خاطر توئه چون هروقت مي ياد خونمون مي گه دلم براي آريا تنگ شده بود از شانس بدش هم آبگرمكن ما خراب شد و اونم كه عاشق كاراي تعميري شروع كرد با آبگرمكن كلنجار رفتن بابا عباسم كه اومد اونم همكار دايي شد البته يه جورايي به قول خودشون شدن (پت و مت) چون فقط صداي سروصدا و شكستن از آشپزخونه مي يامد تو هم بدو بدو رفتي اونجا آتيش سوزوندن وقتي من اومدم كه بيارمت بيرون ديدم مشغول ور رفتن با آچارو و انبر دستي بهت گفتم ماماني اينجا خطرناكه بيا بريم برات قصه بخونم كه خيلي جالب تو بلند شدي خيلي جدي بهم گفتي ( مامان اَطرناكه برو بيرون بزار به آرمون برسيم= به كارمون) اينجا...
6 مهر 1390

بگو بله

توي خونه بوديم من با بابايي كار داشتم وقتي بابايي رو صدا كردم در جواب من گفت جانم الان مي يام يه دفعه ديدم تو رفتي سراغ بابايي و مي گي (وقتي مامان صدات ايكنه اگو بله) بعد من از قصد دوباره بابايي رو صدا كردم كه تو قبل از اينكه بابايي جواب بده بهش گفتي (بابا مامان صدات كرد بهش اگو بله) و بابا عباس به جاي كلمه جانم مجبور شد بگه بله. جمعه مي خواستيم بريم پارك ماماني وقتي حاضر شديم من شالم هم برداشتم كه سر كنم يه موقع ديدم تو يه شال زرد رنگ از توي كشوم برداشتي و بدو بدو اومدي سمتم كه (مامان اينو اپوش اين اشنگه) منم خندم گرفته بود از اينكه از حالا توي پوشيدن من داري نظر مي دي  كه چي بپوشم و كدوم و نپوشم بهت گفتم آخه عزيزم ن...
4 مهر 1390

ميمون نكشي= زشت نكشي

ديروز ماماني جواب آزمايشتو گرفتيم برديم دكتر قبلنا براي نشون دادن جواب آزمايش قبض گرفتن و توي نوبت نشستن نمي خواست ولي ديروز بايد شماره مي گرفتيم و به خاطر يه جواب آزمايش نشون دادن درست سه ساعت ما توي نوبت نشستيم تو هم كه يه دوست توي مطب پيدا كرده بودي و حسابي شيطوني كردي مثل اينكه دوستتم علاقه به بن تن داشت ديگه دوتايي حسابي بازي كردين وقتي نوبت ما شد رفتيم داخل اتاق خانوم دكتر كه برگه آزمايشتو ديد گفت از انگل نداره و برگه سلامتتو نوشت اما يه چيزي گفت كه ماماني رو نگران كرد اونم اين بود كه گفت چايي اصلا" نخوره و مايعات بهت زياد بدم و ماه ديگه آزمايش ادرارتو تكرار كنم چون كريستال اين آزمايشت مشكوك بود و اين يعني كه كليه ات امك...
29 شهريور 1390

بعد از چند روز غيبت

سلام سلام صدتا سلام ما برگشتيم تولد گل پسري هم برگزار شد خيلي خوب و عالي خدارو شكر همه چي خوب بود و اتفاقي هم براي آريا نيفتاد توي اين چند روز خاله زهرا جوني خيلي خيلي كمك كرد دست خاله زهرا و آجي زهره درد نكنه واقعا"‌توي كمك كردن سنگ تموم گذاشتن . ولي مثل اينكه توي تولد پسري يه چيزي بايد خراب از آب دربياد امسال هم  دوربين عكاسيم بود اونروز قاط زده بود نمي دونم چش شده بود براي همين بيشتر عكسايي كه مي نداخت تار بود ولي خوب بازم مي شه چندتا عكس درست حسابي از توش در بياريم ديگه اينكه بعد از تولدت ماماني حسابي من از پا افتادم و مريض شدم و شنبه خونه نشين شدم و نتونستم بيام سركار ولي خوب الان خوبم خلاصه اينكه جاي ه...
28 شهريور 1390

رژيم غذايي آريا

ديروز ماماني وقتي اومدم مهد دنبالت معاون مهدتون گفت كه براي ترم پاييزه بايد يكسري مدارك برات ببرم كه يكي از مدارك تست انگل و برگه سلامتت بود براي همين از مهد كودك يكسره بردمت دكتر متخصص كودكان كه برات آزمايش بنويسه و برگه سلامت بگيريم يكي از شگفتي هاي جالب اين بود كه براي اولين بار موقع معاينه خودت مثل آقاها نشستي روي صندلي بدون اينكه گريه كني منم خوشحال از اين موضوع داشتم با خانم دكترت صحبت مي كردم كه خودش مشغول معاينت شد بعد جالبتر از اينكه تو اصلا"‌مريض نبودي ولي خانم دكتر كلي برات دارو نوشت از آنتي بيوتيك گرفته تا شياف استامينوفن ديگه داشت از تعجب شاخام در مي اومد بعد رسيديم به قد و وزنت قدت 98 بود و وزنتم 17 كيلو بو...
21 شهريور 1390

تهديد آريا

   ماه رمضان امسال هم مثل برق گذشت و حيف كه زود تموم شد خدا كنه همه توي اين ماه به خواسته هاشون رسيده باشن و بارشونو براي يكسال آينده پر بار بسته باشن.     سه شنبه عصري بابايي زود اومد خونه باهم رفتيم بيرون كه لباس بنتنت و كه براي تولدت خريده بودم و برات بزرگ بود برديم كوچيك كنن بعد از اينكه كارامون تموم شد شام خريديم و رفتيم خونه مامان بزرگ شفيقه كه عمه نرگس ايناهم اونجا بودن و طبق معمول تو با كيان اصلا" كنار نمي اومدي همش باهم كل كل مي كردين مي گفتي (كيان اورو كنار يا كيان مال منه بر ندار يا كيان دست نزن مال اودمه) درصورتي كه عمه نرگس مي گفت كيان همش آريا آريا مي كنه وقتي هم خونه...
13 شهريور 1390

يك پيوند عاشقانه

ماماني پنج سال پيش توي هميچين روزي من و بابايي با هم ديگه پيوند بستيم كه هميشه و در همه حال در خوبي و خوشي در سختي ها و مشكلات در كنار هم و يار و ياور هم باشيم براي هم قسم خورديم كه هر دوتامون يكي بشيم و زندگيمونو بسازيم درست پنج سال پيش عروسيمون بود بابايي كه اومد آرايشگاه دنبالم چشمهاش از شادي برق مي زد منم خيلي خوشحال بودم كه قراره از فردا زندگي دونفرمونو شروع كنيم بعد با فيلمبردار رفتيم باغ و آتليه به نظر من بهترين لحظات همون موقع ها بود شيطنت ها و شوخي هاي دونفريمون خيلي لحظات شاد و خوبي بود بعد از باغ رفتيم سر مراسم تا آخر شب پاي كوبي و شادي همه توي شادي ما سهيم شدن البته ماماني بگم كه اون موقع من يه غصه داشتم اونم اينكه...
8 شهريور 1390

اسباب بازي هاي ني ني گوگولي بودن آريا

ماماني بالاخره خريداي تولدت تموم شد كادوتم ديروز خريدم ديگه واقعا" خسته شدم باور نمي كني هرسال يك ماه مونده به تولدت من شروع مي كنم ديگه خاله زهرا هميشه منو مسخره مي كنه مي گه چه خبرته كو تا تولد آريا ولي باور كن با اينكه يكماه زودتر شروع مي كنم هميشه وقتم كم مي يارم الان خريدات تموم شد فقط مونده كيك و ميوه تازه از يه روز قبل تولدت كلي كار دارم   تميز كردن خونه، درست كردن غذا ها، دسرها، تزئين خونه و كلي كار ديگه تازه اونم دست تنها خدا كنه كه تولدت خوب بشه و تو خوشت بياد اونوقته كه خستگي از تن مامان در مياد.   ديروز ماماني رفتي سراغ كمدت كه اسباب بازي هاي قديمت و لباساي كوچولوييتو گذاشته بودم از توش ي...
7 شهريور 1390

stop بازي آريا

توي ايام ماه رمضان اصلا نتونستيم ببريمت پارك يا جايي براي گردش اميدوارم ماماني و بابايي رو ببخشيد آخه حق بده آدم وقتي روزه مي گيره تا قبل از افطار كه بايد كارارو كني و وسايل افطار و حاضر كني بعد از افطارم كه سنگين مي شي و مي شيني پاي سريالاش حالا بگذريم كه افطاري دادن و افطاري رفتنم هست.   پنج شنبه جمعه اين هفته كه اصلا" هيچ جا نرفتيم چون بابايي پنج شنبه خيلي دير اومد خونه ولي تا دلت بخواد خودم باهات بازي كردم يه بازي جديد كه از توي مهد ياد گرفته بودي stop بازي بود به اين طريق كه من بايد برات آهنگ مي زدم تو هم مي رقصيدي بعد كه من آهنگ و قطع مي كردم تو همونجوري كه داشتي مي رقصيدي وايميستادي&nb...
5 شهريور 1390