بابابزرگ
سلام زندگيه من ،ماماني ديروز حسابي گريه مامانو در آوردي الان با خودت مي پرسي چرا من كه چيزي نگفتم درسته تو چيزي نگفتي فقط يه سئوال ساده پرسيدي اونم اين بود كه موقع ديدن كارتون بن تن وقتي بابابزرگ بن تن و ديدي رفتي عروسكشو آوردي گفتي (مامان اين بابابوزورگه بن تنه ) منم بي خبر از سئوالي كه مي خواي بپرسي گفتم آره عزيزم كه تو گفتي (پس بابابوزورگه من كوش من چرا ندارم) اينجا بود كه بغض گلوي مامانو گرفت و بهت گفتم بابابزرگه تو رفته پيشه خدا تو گفتي (خوب بگو بياد پيشه من، من بابابوزورگ مي خوام ميبين بن تن بابابوزورگ داره منم مي خوام) هركاري كردم ديگه نتونستم جلوي اشكامو بگيرم و تمام خاطراتي كه با بابابزرگت داشتم و يادم و اومد وقتي من گري...
نویسنده :
مامان معصومه
9:09