آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

گل پسر ماماني

دوست دارم

  سلام به عزيزترين كسم توي زندگي به عشق خودم به همه وجودم به پسري خوشگل ماماني چند روزي بود كه پست جديد از كارا و شيطونيات نذاشته بودم آخه اين مدت مريضيه تو براي ماماني هم حوصله و اعصاب نذاشته بود ولي امروز ديگه تصميم گرفتم بيام و آپ كنم.  وقتی اومدم توی سایتت با کلی نظر از طرف دوستای خوبمون روبرو شدم که باز با محبتاشون با کامنت هایی که برامون گذاشتن شرمندمون کردن ولی من به خاطر زیاد بودنشونو و کم بودن وقتم فقط مجبور شدم بدون پاسخ تاییدشون کنم امیدوارم منو ببخشن.   جواب آزمايشتو كه بردم دكتر نشون دادم خدارو شكر هيچ نوع عفونتي توي بدنت پيدا نشده و تب زياد و بالايي كه داشتي ويروسي بوده ولي هنوز سرفه هاي بدي ...
2 آبان 1390

عمليات بزرگ مامان

آرياي مامان عزيزم، با تو مي مانم، بي آنكه دغدغه هاي فردا را داشته باشم، زيرا مي دانم فردا ،‌بيش از امروز دوستت خواهم داشت عزيز مامان روز كودك را به تو كوچولوي دوست داشتنيم و تمام كودكان دنيا بخصوص دوستاي كوچولوي سايتيمون تبريك مي گم گلم روزت مبارك   هميشه دغدغه جدا كردن رختخوابتو از خودم داشتم آخه جداي اينكه تو خيلي موقع خواب به آغوش ماماني وابسته شده بودي منم خيلي به تو شيطونك وابسته شده بودم به طوريكه اگه دستت توي دستام نبود خوابم نمي برد چند وقتي بود كه مي خواستم شروع كنم به اينكه جاي خوابمونو از هم جدا كنيم ولي هميشه تنبلي مي كردم و اونم به خاطر وابستگي بود كه هنگام خواب بهت پيدا كرده بو...
16 مهر 1390

فرشته مهربون

ماماني به پيشنهاد خاله زهرا رفتم برات بَن بِن بُن خريدم مي گفت براي ياد گيريت خوبه چون خودش با محدثه كار مي كنه يه كتابه شعرم برات خريدم كادو كردم دادم مهدكودك بهت جايزه بده وقتي اومدم مهد دنبالت ديدم خاله مونا داره بهتون مي گه كه فرشته مهربون ديده كه پسر خوبي بودي و حرف مامانتو گوش دادي برات جايزه آورده، دست اين فرشته مهربونه غيبي درد نكنه پولشو مامي ديم زحمتشو ما ميكشيم اونوقت به اسم فرشته مهربون تموم ميشه ، وفتي از كلاس اومدي بيرون خيلي خوشحال بودي كه جايزه گرفتي موقع رفتن سمت خونه به من گفتي (هبا تاليكه شب شد چرا دير اومبدي دنبالم) منم براي توجيح كردن اينكه دير مجبورم بيام دنبالت در مورد فصل پاييز و ز...
12 مهر 1390

آريای مامان مريض شد

پنج شنبه بابايي خونه بود عصر با هم رفتيم دنبال مامان بزرگ شفيقه و عمه نرگس دسته جمعي رفتيم پارك تو كيان حسابي بازي كردين وقتي رفتيم قسمت اسباب بازي ها تو زودي رفتي توي اتاقك گريم نشستي روي صندلي كه (مي خوام مرد عبوتي بشم) منم نمي خواستم ديگه گريمت كنيم ولي تو كوتاه نيومدي و آخر سر هم بابايي قبول كرد كه دوباره گريم شي خيلي جالب از اولش نشستي تا آخرش مواقعي كه روي صورتت كار مي كردن يه پلكم نمي زدي بعد از پارك موقع برگشت تو توي ماشين خوابت برد خونه مامان بزرگ مجبور شدم گريم صورتتو با آب و پنبه پاك كنم تا بيدار بشي وقتي از خواب بيدار شدي بردم صورتتو شستم احساس كردم كه تب داري ولي هرچي من مي گفتم آريا تب داره عمه اينا مي گفتن بخاطر...
11 مهر 1390

دايرة الغات آريا

ديروز دايي عابدين اومده بود خونمون البته جديدا" اومدنش فقط و فقط به خاطر توئه چون هروقت مي ياد خونمون مي گه دلم براي آريا تنگ شده بود از شانس بدش هم آبگرمكن ما خراب شد و اونم كه عاشق كاراي تعميري شروع كرد با آبگرمكن كلنجار رفتن بابا عباسم كه اومد اونم همكار دايي شد البته يه جورايي به قول خودشون شدن (پت و مت) چون فقط صداي سروصدا و شكستن از آشپزخونه مي يامد تو هم بدو بدو رفتي اونجا آتيش سوزوندن وقتي من اومدم كه بيارمت بيرون ديدم مشغول ور رفتن با آچارو و انبر دستي بهت گفتم ماماني اينجا خطرناكه بيا بريم برات قصه بخونم كه خيلي جالب تو بلند شدي خيلي جدي بهم گفتي ( مامان اَطرناكه برو بيرون بزار به آرمون برسيم= به كارمون) اينجا...
6 مهر 1390

بگو بله

توي خونه بوديم من با بابايي كار داشتم وقتي بابايي رو صدا كردم در جواب من گفت جانم الان مي يام يه دفعه ديدم تو رفتي سراغ بابايي و مي گي (وقتي مامان صدات ايكنه اگو بله) بعد من از قصد دوباره بابايي رو صدا كردم كه تو قبل از اينكه بابايي جواب بده بهش گفتي (بابا مامان صدات كرد بهش اگو بله) و بابا عباس به جاي كلمه جانم مجبور شد بگه بله. جمعه مي خواستيم بريم پارك ماماني وقتي حاضر شديم من شالم هم برداشتم كه سر كنم يه موقع ديدم تو يه شال زرد رنگ از توي كشوم برداشتي و بدو بدو اومدي سمتم كه (مامان اينو اپوش اين اشنگه) منم خندم گرفته بود از اينكه از حالا توي پوشيدن من داري نظر مي دي  كه چي بپوشم و كدوم و نپوشم بهت گفتم آخه عزيزم ن...
4 مهر 1390

ميمون نكشي= زشت نكشي

ديروز ماماني جواب آزمايشتو گرفتيم برديم دكتر قبلنا براي نشون دادن جواب آزمايش قبض گرفتن و توي نوبت نشستن نمي خواست ولي ديروز بايد شماره مي گرفتيم و به خاطر يه جواب آزمايش نشون دادن درست سه ساعت ما توي نوبت نشستيم تو هم كه يه دوست توي مطب پيدا كرده بودي و حسابي شيطوني كردي مثل اينكه دوستتم علاقه به بن تن داشت ديگه دوتايي حسابي بازي كردين وقتي نوبت ما شد رفتيم داخل اتاق خانوم دكتر كه برگه آزمايشتو ديد گفت از انگل نداره و برگه سلامتتو نوشت اما يه چيزي گفت كه ماماني رو نگران كرد اونم اين بود كه گفت چايي اصلا" نخوره و مايعات بهت زياد بدم و ماه ديگه آزمايش ادرارتو تكرار كنم چون كريستال اين آزمايشت مشكوك بود و اين يعني كه كليه ات امك...
29 شهريور 1390

بعد از چند روز غيبت

سلام سلام صدتا سلام ما برگشتيم تولد گل پسري هم برگزار شد خيلي خوب و عالي خدارو شكر همه چي خوب بود و اتفاقي هم براي آريا نيفتاد توي اين چند روز خاله زهرا جوني خيلي خيلي كمك كرد دست خاله زهرا و آجي زهره درد نكنه واقعا"‌توي كمك كردن سنگ تموم گذاشتن . ولي مثل اينكه توي تولد پسري يه چيزي بايد خراب از آب دربياد امسال هم  دوربين عكاسيم بود اونروز قاط زده بود نمي دونم چش شده بود براي همين بيشتر عكسايي كه مي نداخت تار بود ولي خوب بازم مي شه چندتا عكس درست حسابي از توش در بياريم ديگه اينكه بعد از تولدت ماماني حسابي من از پا افتادم و مريض شدم و شنبه خونه نشين شدم و نتونستم بيام سركار ولي خوب الان خوبم خلاصه اينكه جاي ه...
28 شهريور 1390

رژيم غذايي آريا

ديروز ماماني وقتي اومدم مهد دنبالت معاون مهدتون گفت كه براي ترم پاييزه بايد يكسري مدارك برات ببرم كه يكي از مدارك تست انگل و برگه سلامتت بود براي همين از مهد كودك يكسره بردمت دكتر متخصص كودكان كه برات آزمايش بنويسه و برگه سلامت بگيريم يكي از شگفتي هاي جالب اين بود كه براي اولين بار موقع معاينه خودت مثل آقاها نشستي روي صندلي بدون اينكه گريه كني منم خوشحال از اين موضوع داشتم با خانم دكترت صحبت مي كردم كه خودش مشغول معاينت شد بعد جالبتر از اينكه تو اصلا"‌مريض نبودي ولي خانم دكتر كلي برات دارو نوشت از آنتي بيوتيك گرفته تا شياف استامينوفن ديگه داشت از تعجب شاخام در مي اومد بعد رسيديم به قد و وزنت قدت 98 بود و وزنتم 17 كيلو بو...
21 شهريور 1390

تهديد آريا

   ماه رمضان امسال هم مثل برق گذشت و حيف كه زود تموم شد خدا كنه همه توي اين ماه به خواسته هاشون رسيده باشن و بارشونو براي يكسال آينده پر بار بسته باشن.     سه شنبه عصري بابايي زود اومد خونه باهم رفتيم بيرون كه لباس بنتنت و كه براي تولدت خريده بودم و برات بزرگ بود برديم كوچيك كنن بعد از اينكه كارامون تموم شد شام خريديم و رفتيم خونه مامان بزرگ شفيقه كه عمه نرگس ايناهم اونجا بودن و طبق معمول تو با كيان اصلا" كنار نمي اومدي همش باهم كل كل مي كردين مي گفتي (كيان اورو كنار يا كيان مال منه بر ندار يا كيان دست نزن مال اودمه) درصورتي كه عمه نرگس مي گفت كيان همش آريا آريا مي كنه وقتي هم خونه...
13 شهريور 1390